spacer

مشق شب

spacer

Saturday, September 22, 2007

تولدم مبارك.



Sunday, December 03, 2006



Tuesday, June 27, 2006

طرح چشمان قشنگت
در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت
در قفس غمگین و خسته

من چه تنها و غریبم
بی تو در دریای هستی
ساحلم شو.....غرق گشتم
.................................



Thursday, April 27, 2006

تنها یادگاری که ازت داشتم ازم گرفتی..



Sunday, January 15, 2006

اتاق خلوت تاریک است
برای فکر چه خلوتگاه اشنایی
دلم عجیب گرفته است
کنار پنجره نشسته ام
زلال ماه را نمی بینم
دلم می خواست برای یکبار هم که شده ستارگان را بشمارم
سبکبال
سفید پوش
خندان
بر روی ستارگان
برقصم.
.........



Monday, December 26, 2005

زیبا تر از این نمی شد به تصویر کشید....
حتما ببینید...........
Link



Friday, December 23, 2005

بارون دیروز و امروز دلتنگم کرده خیلی دلتنگ...

ببار ای بارون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
بحر لیلی چو مجنون ببار
به سرخی.................


امروز یاداور روز دردناکی است.
روزی که در انروز:

امروز شنيدم كه رفته اي "
و دلم باز شكست
و تنم باز گريست
گریست
گریست
و نگاهم پي ياري گم شد
"من چه تلخم امروز



Tuesday, December 20, 2005

شب یلدا یاداور کانون گرم خانواده ها بر همه شما عزیزان مبارک.
Have Fun!
Link



Tuesday, December 13, 2005

عشق با دوری از بین نمی رود........
شاید با زیاد با هم بودن از بین بره ولی با جدایی هرگز!



Sunday, December 11, 2005

با اشتیاق همیشگی به خواندن وبلاق دوستی شتافتم ..................
ولی متاسفانه پستی سفید و سکوتی عمیق را دیدم یاد سخنی از جبران افتادم:

سکوت من سرود است.
و گرسنگی ام نیز
سیری
در تشنگی ام ابی است
و در هوشیاری ام
مستی
و در غربتم
لقا
....................



Tuesday, November 29, 2005








شب را دوست دارم شب سکوت است و آرامش .
همراه نسیم شب به آسمانها پرواز می کنم هیچکس خلوتم را بر هم نمی زند .
در برابر ستارگان زانو بر زمین مینهم تا به سرود روشنایی گوش فرا دهم.
اما من می مانم و دلتنگی برای مهتاب ...



Wednesday, November 23, 2005

چگونه فرياد كنم
اندوه سال هاي نبودنت را
آنقدر از من دوري
كه براي رسيدن تقويم قد نمي دهد
اما
برايت مي نويسم از ته مانده غرورم ودل تهي و چشمهاي منتظر
و دردي كه با ديدنت تسكين مي يابد
از همه وهمه
كه
نشان نبودنت را ميدهد
اما
تمام نامه ها را
به
آدرسي كه ندارم پست خواهم كرد
(فرنوش)

نیستی که ببینی مشق شب سه ساله شد....................



Tuesday, November 22, 2005

در زلال شب

شب هایم بارانی است .....
روزهایم میگذرد ...
من باران اشك می خواهم ...
آنقدر باران می خواهم، تا بتوانم با آن تمامی دلتنگي هايم را در آن زلال کنم



Saturday, November 19, 2005

روح در جسمم پیر گردید
و دیگر جز خیال سالها چیزی نخواهد دید
اگر ارزوهایم فاش گردد
از عصای صبرم مدد خواهم جست
پیش از انکه به چهل سال برسم
ارزوها از من گریزانند
این است حال من
پس اگر پرسند:
چه بلایی بر سر او امد؟
بگویید:
گرفتار جنون است
و اگر به دنبال چاره بودند
بگویید:
با مرگ درمان خواهد شد.......
(جبران خلیل جبران)



Sunday, November 13, 2005

دل تنگي امان خيلي ها را مي برد.
منم دلتنگم ...
آن قدر که با نامت مي گريم!
من غريب تر از هميشه ام
عشق من.................



Sunday, November 06, 2005


اسمان .............گو همه ابر
ابر ها............گو همه باران
چه توانند کنند؟
با حریقی که بر افروخته از سینه من؟


( با تشکر از دوست گرانقدرم )



Monday, October 10, 2005

چون نسیم سحری بوزد
از شدت شادی به خود می پیچم
و چون باران فرو ریزد

جامم را پر می کنم

همه اینها

گذشته مه الود من است

فراموشی
گذشته ام را محو کرد
و بسان حبابهای اب
ان را بر باد داد.



Friday, September 23, 2005



کاج های زیادی بلند.
زاغ های زیادی سیاه.
اسمان به اندازه ابی.
کوچه باغ فرا رفته تا هیچ.
ناودان مزین به گنجشک.
افتاب صریح.
خاک خوشنود.



چشم به جهان گشودی........................



Saturday, June 11, 2005

دلم ميخواد بازم بنويسم......
مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد
زندگی را فرصتی آنقدر نیست که در آیینه به قدمت خویش بنگرد
عشق را مجالی نیست حتی آنقدر که بگوید برای چه دوستت می دارد



Monday, December 20, 2004

یلدا از راه رسید.......
با شوق کودکانی که بلندی این شب را تاب نمی اورند....با خاطرات سالخوردگانی گه محفل خانه ها را گرم می کنند و با حسرت انان که در این شب خاطره انگیز یادی از همنشینان سالهای پیش خود می کنند. چه انان که برای همیشه از دست رفته اند و چه انان که در هیاهوی شهر های شلوغ گم شده اند و یا زندگی ماشینی پیوند های عاطفی شان را سست کرده است.
ارزو می کنم امشب دلیلی برای گره دلهای از هم گسیخته باشد.....



Monday, November 29, 2004

ایا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد؟
(منچستر)



Wednesday, November 24, 2004

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ امده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم.............
اهای با شما هستم............
این در ها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی!
سر کوهی
دل صحرایی
که در ان جا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما ها هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ای چند؟
چه کسی می اید با من فریاد کند؟
(لندن)



Tuesday, November 23, 2004

همدم تنهايي هايم تولد دو سالگيت مبارك.
دوستي كه تو رو به من هديه داد مي دونست كه تو همدم تنهايي هام خواهي بود
(لندن)



Wednesday, November 03, 2004

دیوارها بلند
دیوارها سیمانی
حصارها تو در تو
اینجا جز صدای کلاغ صدای هیچ پرنده ای نمی اید
دلم برای صدای گنجشک ها تنگ شده
اتاقی کوچک
اتاقی ساکت
اینجا از هیچ روزنه ای نوری نمی تابد
دلم برای پنجره تنگ شده
دلم برای موسیقی تنگ شدهگنجشک ها .پنجره . موسیقی و من دوستان قدیمیم
دلم برای دوستان قدیمی تنگ شده!!!!!!!!
( لندن )



Friday, October 08, 2004

در کلاس روزگار
درس های گونه گونه هست
درس دست یافتن به اب و نان
درس زیستن کنار این و ان
درس مهر
درس قهر
درس اشنا شدن
درس با سرشک غم ز هم جدا شدن

در میان این معلمان و درس ها
در کنار نمره های صفر و نمره های بیست
در کلاس هست و در کلاس نیست
نام اوست "مرگ"
و انچه را که او درس می دهد "زندگی" است
...................
(فریدون مشیری)



Monday, October 04, 2004

اسمون بغضشو خالي مي كنه!
ادمو حالي به حالي مي كنه!

كوچه ها رنگ زمستون مي گيرند
شيشه ها بخار و بارون مي گيرند

ادما چترشونو وا مي كنن
گريه ابرو تماشا مي كنن

نمي خوان مثل درختا خيس بشن
از دل قطره ها با خبر بشن

نمي خوان بي هوا خيس اب بشن
زير بارون بمونن خراب بشن

اما تو چترتو بستي كبوتر!
زير بارونا نشستي كبوتر!

رفتي و سنگا شكستن بالتو
اومدي هيشكي نپرسيد حالتو

بعضيا دشمناي خوني شدن
بعضيا غول بيابوني شدن

بعضيا مي گن كه بارون كدومه؟
بوي نم شرشر ناودون كدومه؟

ديدي اسمون خراب شد سر ما!
غصه شد وصله بال و پر ما

حالا تو سايه نشيني مثل من
خواباي ابري مي بيني مثل من

چقدر اينجا مي خوري خون جگر
كبوتر عصاتو بنداز و بپر........ا



Tuesday, September 21, 2004

-------شب ميلادم--------

من از پا افتادم و ماندم.......من كه از نخستين روز تولد در خود حديث تلخي شيره ي زحمت را در شيريني شير
پستان مادرم خواندم! اخ مادر كاش من براي هميشه در شكم تو مي ماندم.....
افسوس كه روز تولدم رفته از يادم!...من امدم كه بسازم ساختم!.....ولي چه كنم كه هر چه ساختم سوخت.........
اه..! تف بر تو اي زندگي نامرد! تف...
( كارو )



Tuesday, September 14, 2004

نبسته ام به كس دل
نبسته كس به من دل

چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من!!

ز من هر ان كه او دور
چو دل به سينه نزديك

به من هر ان كه نزديك
از او جدا جدا من!!!

نه چشم دل به سويي
نه باده در صبويي

كه تر كنم گلويي
به ياد اشنا من

ستاره ها نهفتم
در اسمان ابري

دلم گرفته اي ! دوست
هواي گريه با من
هواي گريه با من..............
( سيمين بهبهاني )



Thursday, September 09, 2004

سكوت...
تنهايي...
زلالي شب
مهتاب...
نواي دلنشين موسيقي...
صفا...
صميميت...
يكرنگي...
گره دلها...
..............
يادش گرامي باد.



Monday, August 23, 2004

.....................
تاول شعله شعرم
به اندازه حجم دلتنگيم است
اي شور شعرم تمناي پرواز با تو
در انتهاي پرم گره خورده است
پرم از صداي خرد شدن
به پايان بودن رسيده است
همين است پايان بودن
.....................



Sunday, July 25, 2004

پس از لحظه هاي دراز
يك لحظه گذشت:
برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد.
دستي سايه اش را از روي وجودم بر چيد.
و لنگري در مرداب ساعت يخ بست.
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
كه در خوابي ديگر لغزيدم

(سهراب )



Monday, July 05, 2004

..............

عزيزم،
عشقم،
بپذير
شايد ديگر هيچگاه،
هيچ چيز،
نسرودم.

( ماياکوفسکی)



Saturday, July 03, 2004

انچه هر روز در نگاه من زيباتر مي نمايد
همچنانچه عمر مي گذرد
عشق و شكوه و نازكي ان است
نه زيركي و تعقل و هيمنه ي
دانش
-كه دانش عظيم است-
اما خنده كودكان
دوستي دوستان
و گفتگو هاي خلوت
كنار اتش
و منظر گلها
و اواي موسيقي

(Elesnor Leah Woods)



Monday, June 28, 2004

با اجازه دوست گرانقدرم:

دستانم بسته
پایم در گل نشسته
وجودم خسته
دلم....شکسته
مرهمی بر دلم نه
نوش داروئی بر وجود خسته ام شو
دستم بگیر و پای از گل خویشم بیرون کش
ای که نام تو را معنی نتوانم کرد
و تو را همتا نتوانم یافت
ای همدم لحظه هایم
ای دوست.....



Sunday, June 27, 2004

دوست


بزرگ بود
و از اهالي امروز يود
و با تمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن اب و زمين را چه خوب مي فهميد.

صداش
به شكل حزن پريشان واقعيت بود.
و پلك هاش
مسير نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را
به سمت ما كوچاند.

به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي اينه تفسير كرد.
و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود.

و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر ميشد.
هميشه كودكي باد را صدا ميكرد.
.................

و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ در ها
براي خوردن يك سيب
چقدر تنها مانديم.
( سهراب )



Monday, May 31, 2004

جايي براي رفتن نيست و چيزي براي يافتن وجود ندارد
تو پيش از ان همان جايي هستي كه بايد
بدنبال چيزي بودن است كه گناه است.
جستجو تنها راهي است كه به بيراه مي كشاندت.



Sunday, May 30, 2004

هر پدري مي داند
كه چه پند هاي اموزنده اي به فرزند خويش دهد
اما خوب مي داند نيز:
فرزند بايد كه
مسايلي را خود بينديشد
به همت ذهن خويش
و نتيجه را خود در يابد
وقتهايي هست كه
فرزندان خود بايد سخن بگويند
وقتهايي كه مي توانند
از وجود رفيقي خوب بهره گيرند
انكه تنها گوش مي كند
و مي فهمد.

( ادوارد كانينگام )



Tuesday, May 25, 2004

در بازتاب سحراميز و اشناي خاطره ها...
در زيباترين لحظه ي همه قصه هاي شيرين...
وقتي جهان در دلم مي شكفد به شور...
من صداي زنگوله اي مي شنوم...
زنگوله اي كوچك و نازك و طلايي...
در دنيا چيزاايي هست كه هيچ كرانه ندارد...
هيچ كجا بسته نمي شود...
همراه ادم مي ايد هر كجا كه مي روي...
صداي زنگوله ها يكي از انهاست...
كه مثل رشته ي نا مريي رنگيني...
دنياي تجربه ها را به سرزمين رويا پيوند مي دهد...
من در عمق همه قصه هاي زيبا...
صداي زنگوله مي شنوم...
در ماه پيشوني...
سيندرلا...
شازده كوچولو...........



Sunday, May 23, 2004

To hear the whispered voice
of another's heart
and understand unspoken words
are talents of those lucky few _____
people who are precious to the world.

Theresa Ann Hunt


زمزمه هاي دل ديگري را شنيدن
و سخنان بي كلام ان را دريافتن
تنها استعداد انسانهاي اندك و بخت ياريست
كه براي جهان بسيار عزيزند

(Theresa)



Thursday, May 20, 2004

يك دسته گل كوچك شاداب
اتاقي را سرشار خورشيد مي تواند كرد
و كاري اندك از روي مهرباني
دلي را از شادماني خواهد انباشت

( كاترين نلسون )



Monday, May 17, 2004

.....If you've got a friend
to share a little sun with....



Thursday, May 06, 2004

چو مستم كرده اي مستور منشين
چو نوشم داده اي زهرم منوشان
(حافظ)



Sunday, May 02, 2004

در عشق
يك به اضافه يك مي شود يك و نه دو
در ژزفاي عشق
دو بودن ناپديد مي شود
منطق رياضي متعالي مي گردد و ديگر به كار نمي ايد
در ژرفاي عشق
دو تن ديگر دو تن نيستند
يكي خواهند شد
ان ها
چون يك تن احساس مي كنند
عمل مي كنند
يك واحد سازمندند
يك لذت سرشار از وجد و سرورند....



Saturday, May 01, 2004

زندگي نه يك مكافات
بلكه يك پاداش است
اري
فرصتي مغتنم يافته اي تا
ببالي
ببيني
بداني
بفهمي
و باشي

( اشو )



Friday, April 23, 2004

دلتنگم...............خيلي دلتنگ........
بارون.....پارك وي......پارك شهرك......هيچكدام كمكم نكرد تا اروم بشم
دلتنگم.........خيلي دلتنگ..............



Wednesday, April 21, 2004

بهر كس و هر جا كوله پشتي گرسنه اش را نشان داد نصيحت بارش كردند!
كمال كوشش را كرد كه بجاي نان بروده هايش - بروده هاي گرسنه اش نصيحت بقبولاند!
هم روده ها خنديدند....هم نصيحت ها....
با كوله پشتي پر از نصيحت و مشتي روده خالي براه افتاد.
تصادفا به گورستاني رسيد كه در پهنه ماتمبارش مرده اي را با قهقهه خاك ميكردند!
وحشت كرد......اولين بار بود كه ميديد مرده اي را با خنده بخاك مي سپارند.
پيرمردي رهگذر راحتش كرد و گفت:جوون! بيخيالش.....اون كه تو تابوته ديوونه است
اينا هم كه خاكش مي كنن ساكنين دارالمجانين!
وحشت نخستين جاي خود را بوحشت شكننده تري داد و ترسيد جنون ديوانگان بر عقلش مستولي شود
ناگهان بيادش امد كه يك كوله پشتي پر نصيحت بارش است! خنديد........
فكر كرده بود كه براي جلوگيري از تسلط جنون! از نصيحت ها كمك خواهد گرفت.
هنگاميكه كوله پشتي را باز كرد از نصيحت ها اثري نديد.
و قلبش.... چون قطره اشكي ديده گم كرده بود بر تك سينه اش فرو غلطيد....
بيچاره نصيحت ها!!!!!
بينوا نصيحت ها!!!!!
همه از گرسنگي مرده بودند..................
.................
(كارو)



Sunday, April 18, 2004

به تهی قلب ها نگاه می کنم
که گلی بر ان نرسته
و خورشیدی بر ان نرسیده
همه بخار شهوتی است
همه خواب نیمه تمامی



Friday, April 16, 2004

سايه فضا ها بر پنجره ام اويخته
زندگي از گودال ان مي جوشد
به روزنه هاي شفاف برگي
به تن هاي پوشيده از يكديگر
به دست از باغ بيرون امده ام
به چشم به در رسيده ام
.......................



Wednesday, April 14, 2004

راه مرا گودال هاي جدايي پر كرده
و با هر گام كه پيش مي روم زخمي تر از پيشم مي كند
و من شكسته تر از هميشه دوستت دارم
باشد كه سالها در خاموشي بمانم
باشد كه ادميان نشنوند مرا
و باشد كه سده ها بگريم و بگريم..............



Tuesday, April 13, 2004

صداي من گوشه هايي از اتاق را پر نمي كند
فضايش مرا پذيرا نيست
و انسان ها بيش از هميشه مرا نمي شنوند
فريادهايم همه در نبضم باد كرده
و مي گريم............
ومي گريم.............



Monday, April 12, 2004

مرا به جشن ايينه هاي سياهپوش مي برند
و دلم در خلوت اين جشن مي خندد
و با شاديشان شاد مي شود
كه هر طرف سياهي ست
- و تو راهت را در سياهي گم كردي
و شما اي ايينه ها!
كه همره دل من سياه پوشيده ايد
و در عزاي دل من مي خنديد
مرا ز جشنتان برانيد
كه اين منم كه جامه سياه
بر تنتان كرده ام
و شما را با عزاي خيالم
به جشني ابدي خوانده ام

تنهايم................همه فضا تنهاست
ابگينه كوچكي كه هر روز به دستت مي نشاندي ترا گم كرده
دستگيره در ديگر دست مرا نمي پذيرد
شايد تو با او مهربانتر بودي
....................



Friday, April 09, 2004

اگر عشق از جنس دريا بود
سالها بود كه طعمه كوسه ها شده بودم
و اگر بي عشقي رنگي داشت
سالها بود كه در روح ظلمت
تيره و تار شده بودي.



Monday, April 05, 2004

كاش مي شد كه يكبار ديگر تكرار شوي فقط يك بار
كاش.......



Saturday, April 03, 2004

اواز بلبل امروز

اواز هر روزی نيست

ديروز برای گل می خواند

امروز به ياد گل!




Wednesday, March 17, 2004

سال نو با همه تلخي ها شيرينيها تنهاييها دردها و رنجهاش بر شما عزيزان مبارك.........
دوست من اگر يادت باشه گفتي هفت سين هاي زيبايي در انتظارمه اميدوار بودم...
ولي.....



Wednesday, March 03, 2004

با اجازه يكي از دوستان:

به جستجوی تو

بر درگاه کوه

می گريم

در آستانه دريا و علف

به جستجوی تو

در معبر بادها می گريم

در چهارراه فصول

در چهارچوب شکسته پنجره ای

که آسمان ابرآلوده را قابی کهنه ميگيرد

و به انتظار تصوير تو

از اين دفتر خالی

تا چند

تا چند

ورقی خواهد خورد

جريان باد را پذيرفتن

و عشق را

که خواهر مرگ است

و جاودانگی

رازش را

با تو در ميان نهاد

پس به هيات گنجی در آمدی

بايسته و آزانگيز

گنجی از آن دست

که تملک خاک را و دياران را

از اين سان

دلپذير کرده است

نامت سپيده دمی است

که بر پيشانی آسمان ميگذرد

متبرک باد نام تو!

و ما همچنان دوره ميکنيم

شب را

و روز را

هنوز را

(احمد شاملو)

http://www.shoosheh.com/CLIPS/TREASURE.SWF



Tuesday, February 24, 2004

ميان دريا
زوزه باد مي امد
ميان شهر
زوزه گرگ
ميان جنگل
صداي شهر مي امد
ميان برهوت
صداي موج.

به اوج كوه رفتم كه صدايي نشنوم
نعره سقوطم به دره
از خفتن رهايم كرد.
(نجفي )



Sunday, February 22, 2004

چه ناباورانه رفتي...........
هيچ وقت رفتنت را باور نداشتم
ولي رفتي
رفتي



Tuesday, February 17, 2004

دير به دنيا امدم
......خيلي دير
خيلي دير......
هزاران هزار سال
وقتي كه گويند ادم رها شد بر زمين
نازنين
به چشمانت قسم
راهش نمي دادم.



Wednesday, February 04, 2004

خويش را گريسته ام
عشق را گريسته ام
عدل را گريسته ام
عقل را گريسته ام
جهل را گريسته ام
خلق را گريسته ام
فقر را گريسته ام
رهايي را گريسته ام


نجاتم بده

من شنا بلد نيستم
( نجفي )



Sunday, February 01, 2004

چرا بايد نگران باشم
شايد هرگز اتفاق نيافتد............



Saturday, January 31, 2004

گفتم: چه سكوتي! نسيمي حتي نمي ايد!


نسيم امد

خنديدم

باد امد

لرزيدم

طوفان شد

گريستم

در ستون گردباد

بسوي بي انتها

گرديدم.

( نجفي )



Wednesday, January 28, 2004

فانوسي بايد
تا اخرين عبور تو را ديد
اي كه سوي حجله اي از نور مي روي
با چه زباني بايد با تو وداع كرد؟
چه فصلها بر تو حكومت كردم
مثل مترسكي كه مزرعه را!!
اري! من نمك گير شوره زار شدم.
مرا ببخش كه نمي گريم
كه من تنها يكبار از ميلاد خويش گريستم.



Wednesday, January 21, 2004

(( من انسان تاريكم كه تو روشني )):

و عشق چنين اغاز شد.

نمي دانم كسوف كرده اي يا خسوف

فقط مي دانم

حال

از ظلمت تاريكترم.



Monday, January 19, 2004

ان چه بوده است؟

همان است كه خواهد بود.

و ان چه شده است؟

همان است كه خواهد شد.

و زير افتاب هيچ چيز تازه نيست.



Sunday, January 18, 2004

اگر ايمانم چنان كامل باشد
تا انجا كه كوه ها را جا به جا كنم
و عشق نداشته باشم هيچم......



Wednesday, January 14, 2004

از همه چيز استفاده كن ولي مالك چيزي نباش. با مردم ارتباط داشته باش ولي جزئي از رابطه نباش.
رابطه داشتن چيزي است و ارتباط چيزي ديگر. ارتباط تو را به بند نمي كشد ولي رابطه قيد و بند است.
مردم را دوست بدار ولي حسود مباش. مالك ديگران نباش. با هر تعداد افراد كه مايلي ارتباط داشته باش
ولي ازاد باش و بگذار انان نيز از تو ازاد باشند سلطه جو نباش و نگذار كسي بر تو سلطه پيدا كند از اشيا
استفاده كن ولي به ياد داشته باش: تو با دست خالي به اين دنيا امده اي و با دست خالي نيز از اين دنيا
مي روي پس نمي تواني مالك چيزي باشي...........

( اوشو )



Tuesday, January 13, 2004

اگر قرار باشد
فردا پرواز كنم
- از جهاني به جهان ديگر -
دستهايم را به تلاطم دريا مي بخشم
و چشمهايم را
به درخشش ماه و ستاره ها
و شعر هايم را
به انها كه دوستشان دارم
دلم را اما...........
به ماهي كوچكي مي سپارم
كه از دنيا
تنها حوض تاريكي دارد.



Sunday, January 11, 2004

فراتر از هر چيز مسئول انيم كه در هر زندگي دست كم يك بار با بخش ديگر خود
كه در راه تجلي خواهد كرد يگانه شويم حتي اگر فقط براي چند لحظه باشد

(پائولو)



Saturday, January 10, 2004

در جهان سه چيز جاودانه است:

ايمان اميد و عشق.

اما برترين انها عشق است.

( پائولوكوئيلو )



Friday, January 09, 2004

در اغاز......
هر اغازي را پاياني است و هر پروازي را سقوطي!!
هر طلوعي را غروبي است و هر صدايي را خاموشي!
هر روزي را شبي دنبال است و هر شبي را تاريكي!
هر سپيدي را سياهي است و هر رنگي را تاريكي!
هر سپيدي را سياهي است و هر رنگي را مرگي!
پس:
بدرود اي روزهاي شفاف
اي روزهاي روشن
اي روزهاي خندان.
اين اغاز سكوت
اين اغاز مرگ
اين اغاز درد است!
پس:
هر اغازي را پاياني است و هر پرواز را سقوط.....



Wednesday, January 07, 2004

تنديسي فربه از بودا ساخته ام
فربه تر از اني كه نبود
رويايي زيبا از تو بافته ام
زيباتر از اني كه نيستي
طرحي نو از خاك در انداخته ام
نوتر از اني كه نيستي

سكوت
ژرف تر مي شود
شب
سياه تر مي شود
چشم
خفته تر مي شود
بامداد
محال تر مي شود
............



Tuesday, January 06, 2004

سازم شكست...........

روحم هزار تكه شد.



Sunday, January 04, 2004

بودن يا نبودن؟
هيچكدام!!!!!!

لطفا رو راست باش
حداقل با خودت......



Saturday, January 03, 2004

براي وداعت
نزاعي نيست
زين پس
براي تنت اما
نمي دانم.
مرا به بهار پيكرت راهي نبود
شايد دستان من از پاييز بود
تو بگو اخر كدامين بهار در بستر برهوت به حقيقت پيوست؟

آرزو زيباست خاطره زندگيست

سكوت روشنيست تنهايي تولد

كوير وسعت است با تمام چروكهايش

سكوت حرف دل است


خاطره راه دل

افسوس هوسي بيش نيست

زندگي

من كويرم سكوتو دوست دارم

تنها با گلها!!!!
گويم غمها را!!!
چه كسي داند
كه غم هستي
شده دلدارم

به چه كس گويم
شده روز من
چو شب تارم.........



Tuesday, December 30, 2003

پروردگارا!
به من ارامش ده
تا بپذيرم انچه را نمي توانم تغيير دهم
دليري ده
تا تغيير دهم انچه را كه مي توانم تغيير دهم
بينش ده
تا تفاوت اين دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم كه دنيا و مردم ان مطابق ميل من رفتار كنند

(جبران خليل جبران )



Friday, December 26, 2003

بني ادم اعضاي يكديگرند....

كجاست بم؟
كجاست شهري كه به داشتن اركش شهرت داشت
به داشتن خرما....
مركبات....و و و
كجاست مردمانش!!
كجاست كودكانش !!
ديگه صداي بچه ها رو از تو كوچه كسي نمي شنوه
كجان؟
چرا رفتن؟
چرا با هم؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟

كريسمس بر همه شما عزيزان راهرو روح القدس مبارك!!!!!!!!

امشب در يك جمع صميمي و پر شكوه در يك كليساي مقدس شاهد جشن تولد عيسي مسيح
و جشن كريسمس بودم قلبهاي پاك و صميمي و انسانهاي والا مرا خيلي تحت تاثير قرار داد
همه تحت تاثير قرار گرفتيم بخصوص مسلمانان!!!
حس خوبي داشتم...................
نميدونم چي بنويسم بايد بوديد و حس ميكرديد.
شبي بياد موندني بود
جاي همه شما خالي بود....



Wednesday, December 17, 2003

پشت هيچستانم
پشت هيچستان جايي است
پشت هيچستان رگهاي هوا
پر قاصدهايي است كه خبر مي ارند
از گل وا شده دور پري

ادم اينجا تنهاست
تنهاست
تنهاست



Saturday, December 13, 2003

قاصدكها خموشند
انان را پيامي نيست
از سكوتشان اما
داستانها تعبير مي كني
مرا سكوتي نيست ولي
كز ان قصه ها تعريف كني
مرا تنها حقيقتي است
كز ان مهر خموشي بر دهان ميزني و
لب ها به دندان مي گزي.



Wednesday, December 10, 2003

بياييد در اين باب نينديشيم كه چه داريم
بلكه بدان بينديشيم كه چه هستيم.

(شوپنهاوئر)



Thursday, November 27, 2003

خون مي چكد ز ناله بلبل در اين چمن
فرياد از تو گل! كه به هر خار خو كني

دل بسته ام به باد به بوي شبي كه زلف
بگشايي و مشام مرا مشك بو كني

اينجاست يار گمشده گرد جهان مگرد
خود را بجوي سايه اگر جستجو كني
(سايه)



Tuesday, November 25, 2003

مشق شب يك ساله شد!!!!!!!!!
روزهاي سختي را با هم داشتيم ولي نمي تونم ازش دل بكنم.....
هميشه همراهم سالروزت مبارك......



Saturday, November 08, 2003

شاعران از عشق مي گويند
ابشارهاي يخي از چشمه سار مي گويند
ديوارها از رهايي
غبارها از وضوح
خلق از خلوت و
ازدحام از انزوا و
ابلهان از عقل سخن مي گويند.
اري! شاخه هاي عريان بايد از البسه سبز بگويند.
اما بنگر
ابرهاي ابلق مي خواهند سخن از وصل بگويند
و جاده هاي گل الود هم از سنگفرش سخن خواهند گفت.

نيمه شب است
پا در گل راه
از خانه سخن مي گويم..........



Sunday, October 19, 2003

نسيمي كه گذشت
و مني كه ماندم
و طوفانهايي كه امدند.
دير دريافتم
تشنه اتفاقات دور به سراب زدم خويشتن را
به سرابهاي راستين ارزو فريفتم خويش را
دير دريافتم
مبتلا يه زندگي نبايد به ايستد
بايد برود
دور شود
محو شود
به راستي چه چيز غم انگيز است؟
هوسي كه اسير در حصار حسرت باشد؟
ذهني كه ايينه خيابانها و ادمها باشد؟
اري! هر چيز كه از انديشه نباشد

شبهاي تاريكي است
غرورم را اگر حتم داري بر اب داده اي
اشتباه رفته اي
درياي غرور را در من نديده اي
جواني را حتم داري اگر به حسرت و حادثه ختم كرده اي
راست مي گويي
حس مي كنم
جواني دارد از دست مي رود
از دست تو!
.......



Friday, October 03, 2003

....با اب زور مهر ايزد صاحب دشتهای خوب و وسيع را ميستاييم که خانمان
با ارامش و خانمان خوب به ايرانشهر ( ممالک اريايی ) ميبخشد............
روز مهر از ماه مهر - مهر ايزد و مهر گين ( 10 مهر ماه )

به مدت شش روز تا رام روز از ماه مهر ( 16 مهر ماه )
بزرگترين جشن ايرانيان پس از نوروز
سياسی ترين جشن ايرانيان
روز پیروزی نيروهای راستی بر دروغ
پيروزی کاوه بر ازدی دهاک ( ضحاک ) و به پادشاهی رسيدن فريدون
جشن کشاورزی - برداشت محصول
جشن فرهنگيان
تاجگذاری اردشير بابکان در اين روز بوده است


مهر يا ميترا به معنای
1- فروغ خورشيد
2- مهر و دوستی
3- نگهبان اپمان


مهر از خدايان پيش از زرتشت است که در ايين زرتشتی به صورت يکی از فرشتگان در ميايد



Wednesday, October 01, 2003

بوي باران
بوي سبزه
بوي خاك
شاخه هاي شسته
باران خورده
پاك
اسمان ابي و ابر سپيد
برگهاي سبز بيد
عطر نرگس
رقص باد
نغمه شوق پرستوهاي شاد
خلوت گرم كبوترهاي مست
نرم نرمك مي رسد اينك بهار
خوش بحال روزگار.......
خوش بحال چشمه ها. دشت ها
خوش بحال دانه هاو سبزه ها
خوش بحال غنچه هاي نيمه باز
خوش بحال دختر ميخك كه ميخندد به ناز
خوش بحال جام لبريز از شراب
خوش بحال افتاب.............
اي دريغ! از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ! از من مگر مستم نسازد افتاب
اي دريغ! از ما دريغ از ما
اگر كامي نگيريم از بهار.....
گر نكوبيم شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ
......................



Tuesday, September 30, 2003

کاروانسرا
کاشانه نیست
باید برویم
تا در خانه خویش خاک شویم
اول. کاسه ای اب. راه را بدرقه کرد
اخر. یک خروار خاک
انکه خود را ساکن کاروانسرا که نه
حاکم ان خواند
مورچگان در جمجمه اش سکونت که نه
حکومت دارند



Monday, September 29, 2003

خاك را پر خواهم كند
خورشيد را كور خواهم كرد
كوه را گردن خواهم زد
اسمان را حبس خواهم كرد
باران را مصلوب خواهم كرد
دريا را دار خواهم زد
و اگر نيستي خواست در برم گيرد
پيش از ان

هستي تان را در بر خواهم گرفت.

(سنباد نجفي)



Monday, September 22, 2003

بيست و هفت سال پيش تو همچين روزي دختري پا به اين دنياي بي رحم گذاشت. در حاليكه پدر و مادرش از داشتنش خوشحال نبودند هيچ كس نمي دونست چه روزهايي در انتظار اين دختر كوچولو خواهد بود.....
اين دختر كوچولو كه سوگلي پدر هم بود خيلي زود...زودتر از اني كه بتونيد فكرشو بكنيد از عشق پدر محروم شد.....
......................
......................
پدر! كاش ميتونستم الان بر سر مزارت باشم !!!!
كاش ميتونستي دستي رو موهام بكشي !!!!!
موهام؟
موهام؟
اره......موهام..موهام...موها.....م.....م....
.................
................
نمي تونم بگم!
نمي تونم بنويسم!
شايد وقتي ديگر.............



Sunday, September 21, 2003

حال كه قصد رفتن داري
گنجشك ها را هم با خود ببر
حياط و حوض و هوا را هم با خود ببر.
حال كه قصد رفتن داري
روشنايي ها را هم با خود ببر
رنگها سايه ها عطر ها را هم با خود ببر.
حال كه قصد رفتن داري
اواز ها را هم با خود ببر
پيمان ها خاطره ها رويا ها را هم با خود ببر.


ببين راستي!

مرا هم با خود ببر........



Sunday, August 10, 2003

just for testttttttttt

اين هم يه تست ديگه!!!!!!!!



Tuesday, July 08, 2003

sleep well Laleh,sleep well Ladan,we will miss u



Tuesday, June 24, 2003



(دست خطي از فروغ...)



Saturday, June 21, 2003

از اين دريا
؟چگونه می توان گذشت
كه کوه مغناطيس
ميخ از کشتی هامان می ربايد
و بند از بند می گشايد
با تخته پاره ای در آغوش
آواره ی آبهای عالم شده ايم

(عمران صلاحي)
از وبلاق عمورضا........



Friday, June 20, 2003

It's always the darkest right before it become light in the morning

امشب از اسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذ ها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه تب الودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان اتش ها
...........................



Sunday, June 15, 2003

(زندگی و ریاضیات)

خوبی ها را جمع کنیم
بدیها را کم کنیم
شادیها را ضرب کنیم
غمها را تقسیم کنیم
تنفر ها را زیر رادیکال ببریم
محبتها را به توان برسانیم
(البرت انیشتن)



Wednesday, June 11, 2003

........
وقتي كه ديگر نبود!
من به بودنش نيازمند شدم.

وقتي كه ديگر رفت
من به انتظار نشستم.

وقتي كه ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.

وقتي كه او تمام كرد
من شروع كردم
وفتي او تمام شد........من اغاز شدم.

و چه سخت است تنها متولد شدن..
مثل تنها زندگي كردن
مثل تنها مردن!


***********************************

انسان که تصوير خوخواهی خدايان بر زمين است
آيا خواهد توانست روزی از رودخانه سردرشيب تقديرش بگريزد
نمی دانم٬ نمی دانم
کدامين يک از شما در پس اندرون خلوت گاهتان
در نبرد جانفرسای
خواستن و خود خواستن
پيروز از ميدان به در آمدید
کدام يک از شما آيا می دانيد
سرفراز کيست ٬ سر افکنده که بوده است...

(حميد محمودزاده )



Tuesday, May 27, 2003

They say it takes a minute to find a special person,
And hour to appreciate them,
But then an entire life to forget them



Sunday, May 25, 2003

حرفهایم را به که بگویم ؟
به عابری که ساعت شش صبح نجواکنان از کنار خانه ام میگذرد یا به ابری که ناگهان پدیدار میشود و بی امان می بارد و دفتر مشقهای کودکی ام را که در کنار گلهای افتابگردان جا مانده است، خیس میکند ؟

درد هایم را با تقسیم کنم ؟
با پلکهای تبدارم که دم به دم پنجره جهان را به رویم می بندد یا پلکانی که متواضعانه مرا به بهشت میرساند ؟
گنجشک هایم را روی شاخه های سدر می نشانم تا اواز بخوانند و رویا هایم را به واقعیت بدل کنند. انگاه زنی از نور، از پشت نخستین شکاف بیرون بیاید و نام عطرهای گمشده را با من بگوید .

با که به تماشای شعرهای روشنی که به دنیا خواهند امد، بروم ؟
با ارغنون یا چنگ فرسوده ای که در همسایگی مجسمه های تخت جمشید زندگی میکند ؟

با که همسفر باشم ؟
با سایه ای که شاید در باران پس فردا قدم بزند؟ یا کسی که روزنامه ها را تند تند ورق میزند تا طعم روزها برایش یکنواخت نشود ؟

سادگی ام را به که بخشم ؟
به کندوهای عسلی که همچنان در کوهستان بکر مانده اند یا به گلهایی که دو روز دیگر برهنه میشوند و باد جامه هایشان را به رودها خواهد ریخت ؟

در همزیستی من و باران رازیست که مترسکهای مزرعه هیچگاه ان را کشف نخواهند کرد. من این راز را میدانم و ان را در زیباترین بامداد سحر گاهی با تو خواهم گفت .
(نقل از رامونا)

دوست

بزرگ بود
و از اهالي امروز يود
و با تمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن اب و زمين را چه خوب مي فهميد.

صداش
به شكل حزن پريشان واقعيت بود.
و پلك هاش
مسير نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را
به سمت ما كوچاند.

به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي اينه تفسير كرد.
و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود.

و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر ميشد.
هميشه كودكي باد را صدا ميكرد.
.................

و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ در ها
براي خوردن يك سيب
چقدر تنها مانديم.
( سهراب )



Tuesday, May 20, 2003

چشات گفتتند كه بشكن
من شكستم
شك نكردم!
هزار بار مردم و ميميرم و باز
ترك نكردم!
شك نكردم!!!!!



Saturday, May 17, 2003

خوشحالم پيدات كردم! خيلي........................

دشتهايي كه فراخ!
كوههايي كه بلند!
در گلستانه چه بوي علفي مي امد!
من در اين ابادي پي چيزي مي گشتم:
پي نوري! پي خوابي شايد!
پي ريگي!
پي لبخندي!
............
( سهراب )



Tuesday, May 06, 2003

باراني بايد تا رنگين كماني درايد.........................!!!!!



Sunday, May 04, 2003

بارون...........بارون.........ديگه بسه!!!!!!!!!خسته شدم اخه چقدر درد؟ اخه تا كي؟ خسته ام بريدم
واي،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،



Saturday, May 03, 2003

Counter از دوستان عزیز کسی هست کمکم کنند ؟ اخه میبینید
کجای وبلاگمه!!!!!!!!نمی دونم چیکار کنم؟
لطفا کمکم کنید
دوست عزیزی تو این کارا کمکم میکرد متاسفانه گمش کردم یا شاید هم اون منو گم کرده نمی دونم
ولی اینو میدونم دنیا خیلی کوچیکه بالاخره پیداش می کنم
امیدوارم..........



Thursday, May 01, 2003



Monday, April 21, 2003

افق روشن

روزی ما دوباره کبوتر های مان را پیدا خواهیم کرد و مهربان دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
و قلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر اخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که اهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر اخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوتر های مان دانه بریزیم..............
و من انروز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم.

(شاملو)



Thursday, April 10, 2003

پس از مدتی خاموشی باز زبان میل به سخن گفتن دارد!!!!!!!


بزرگترین کاری که انسان می تواند در زندگی خویش انجام دهد انداختن نفس است هیچ کاری در زندگی ارزشمند تر مهمتر و در عین حال مشکل تر از این نيست انداختن نفس تقریبا غیر ممکن است ولی تا به حال برای افراد مختلف اتفاق افتاده واتفاق افتادن ان برای شما نیز وجود دارد


******************************************

عشق یا وجود دارد یا اصلا وجود ندارد عشق قابل تقسیم شدن به قصعات مختلف نیست انسان میتواند تنها بخشی از ان را تجربه کند عشق غیر قابل تقسیم شدن است پس وقتی اتقاق می افتد به طور کامل اتفاق می افتد تمامی عشقهای دیگر چیزی جز فریب نیستند انها فقط بازیهایی هستند که شما را سرگرم خود می کنند
هر چیز در این دنیا سرابی بیش نیست و زندگی بدون سراب خیلی مشکل است چون در این صورت چیزی که انسان به خاطر ان زندگی می کند وجود نخواهد داشت برای همین است که ما همیشه در حال ساختن سرابهایی هستیم و فکر می کنیم که انها واقعی هستند هنگامی که هر یکی از انها نابود می شوند به سرعت ده ها سراب جدید درست می کنیم
عشق سراب نیست بلکه تجربه ای است از واقعیت عشق اصلا در حیطه ذهن نیست انسان عاشق نمی شود بلکه به عشق تبدیل می شود در این صورت عشق کامل است و این کمال دارای زیبایی و قدرتی بی کران است

( عشق رقص زندگی.........اوشو)



Tuesday, March 18, 2003

در اضطراب دستهاي پر ارامش دستان
خالي نيست
خاموشي ويرانه ها زيباست

اي سرا پايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان
در دستان عاشق من بگذار

دوست خوبم همه حرفهايي كه اخرين روز برام زدي در همچين روزي كه احساس ميكردم تنها و بيكس هستم مانند بردهاي در مقابل چشمانم.......
خودمو تنها احساس نمي كنم فكر ميكنم كسي با منه تمام وقت
باز ممنونم براي همه محبت هاي بيدريغ
سپاس دوست خوبم

هميشه بيش از انكه فكر كني اتفاق مي افتد



Monday, March 10, 2003

من سردم است.
من سردم است
و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
هرگز

دیگر نمانده هیچ به جز وحشت و سکوت
دیگر نمانده هیچ به جز ارزوی مرگ
خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
جسم است جان کوفته در جست و جوی مرگ
تنها شدم. گریختم از خود..
گریختم تا شاید این گریختنم زندگی دهد
تنها شدم که مرگ دگر همتی کند
شاید مرا رهایی از این بندگی دهد
تنها شدم که هیچ نپرسم.نشان کس
تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش

ایا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد؟

یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه اگاهی
و نگاه
.....و سکوت



Saturday, March 01, 2003

من به یک چشمه می اندیشم
به وهمی در خاک

این منم..............
زنی تنها.............
در استانه فصلی سرد........

چگونه می شود به انکسی که می رود
اینسان صبور سنگین سرگردان
فرمان ایست داد؟

انچه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد



Thursday, February 27, 2003

ای همه مردم! درین جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گزارید؟
هر چه به عالم بود اگر به کف ارید؟
هیچ ندارید اگر که : عشق ندارید.
وای شما دل به عشق اگر نسپارید!
گر به ثریا رسید هیچ نیرزید
عشق بورزید
دوست بدارید
(فریدون مشیری)



Wednesday, February 26, 2003

God,
grant me the serenity to accept the thing, I cannot change
the courage to change the things I can
and the wisdom to know the difference



Sunday, February 23, 2003

امروز شنيدم كه رفته اي
و دلم باز شكست
و تنم باز گريست
گریست
گریست................
و نگاهم پي ياري گم شد
من چه تلخم امروز.....
من چه تلخم امروز.......
تلخ..............
تلخ..............

لحظه ابدیت است
ابدیت همین لحظه فعلی است
وقتی از دریچه همین لحظه به پدیده ها نگاه می کنید
از دریچه کسی نگاه می کنید که می بینید

***************************************
فراسوی عقیده درست و نادرست عمل کردن
میدانی وجود دارد
من در انجا به تو می پیوندم
(مولانا)

***************************************

ده هزار شکوفه در بهار
قرص ماه در اسمان پاییز
نسیم مطبوع تابستانی
ریزش با شکوه برف زمستان-
اگر ذهن شما را افکار بیهوده چون ابرهای تیره نپوشانده باشد
این بهترین فصل زندگی شماست
(Wu-Men)



Saturday, February 22, 2003

سکوت یکی از اسرار عشق است
در زندگی مشترک به یکدیگر عشق بورزید
ولی از ان زنجیر اسارت نسازید
و اجازه دهید تا عشق همچون دریایی
مواج ساحل روح شما را به هم پیوند دهد
انسان به عبث می کوشد تا زندگی را در
بیرون از وجود خویش بیابد غافل
از انکه انچه را می جوید در درون اوست...
(جبران خلیل جبران )

در میان اشتیاقی که در ارزو باشد
با وصال و شوقی که بی ارزو باشد
چه بسیار فرق است



Thursday, February 20, 2003

اگر من همانم که تو می خواهی باشم
با تو می ایم تا انجا که بتوانم
و اگر من همانم که تو نمی خواهی باشم
از تو می گریزم حتی اگر نتوانم
(مهر ماه 71 تبریز)



Wednesday, February 19, 2003

با عشق چنان کنیم که ما را باید
در راه چنین هدیه فنا را باید
گر جلوه کند با که کند؟ حق ماست
کاین راه در عاقبت نمایی باید



Thursday, February 13, 2003

بگذارید در دوستیها منظوری خاص نباشد تنها روح دوستی را عمق ببخشید
(جبران خلیل جبران)



Sunday, February 09, 2003

هميشه هم محبت ديدن، به دل نمي نشيند. كمكي كه فقط به “تو” مي شود، چون يك “زن” هستي، از هزار توهين تلخ تر است
(سوده کریمی)

چه روزای سختی................خیلی سخت



Friday, February 07, 2003

بعد از تقریبا 1 هفته ..و پس از یک هفته درد و رنج و........باز بر گشتم

دیری نخواهد گذشت که چشم انداز خاطرهایی خواهد شد
و حسرتی !!!
و دریغی!!!

(شاملو)



Thursday, January 30, 2003

تفاوت یک پیامبر با یک شاعر این است که پیامبر انچه را که می اموزد می زید
شاعر چنین نمی کند می تواند اشعاری عالی درباره عشق بنویسد
.............. و در همان زمان زندگی خود را بی عشق ادامه دهد
اگر کسی بپذیرد که عاشق نباشد سرانجام به کسی تبدیل می شود که عاشق شدنش
نا ممکن است هنر تلاش برای تجربه چیزی است که نوع بشر دوست دارد در تمام
ادوار زیبایی را دوست داشته ایم نه فقط هر انچه زیباست خوب است که هر انچه
خوب است زیباست..............
(از خاطرات ماری )



Friday, January 24, 2003

.................تو نمی توانی کسی را مجبوربه دوست داشتن خود کنی
فقط میتوانی شخص دوست داشتنی ای باشی
بقیه به ان شخص بستگی دارد که ارزش تو را تشخیص بدهد



Wednesday, January 22, 2003

از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
دارم به دل هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم



Monday, January 20, 2003

چون عشق اشارت فرماید قدم براه نهید گر چه دشوار است و بی زنهار این طریق
و چون بر شما بال گشاید سر فرود اورید به تسلیم
اگر چه شمشیری نهفته در این بال
جراحت زخمی بر جانت زند
و ان هنگام که با شما سخن گوید یقین کنید کلامش را...............



Saturday, January 18, 2003

چیزی به تحفه نمی دهم عشق مگر خویش را
و نمی ستاندم مگر از خویشتن
نه بنده تملک است نه سودایی تصاحب
که عشق را عشق کفایت است و نهایت


********************************************

دل سپردن ............اری حکایتیست دلپذیر لاکن دل را نشاید به اسارت دادن!!!!!!!!!!



Tuesday, January 14, 2003

" من
پري كوچك غمگيني را
مي شناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد
و دلش را در يك ني لبك چوبين
مي نوازد، آرام، آرام
پري كوچك غمگيني
كه شب از يك بوسه مي ميرد
و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد."



Monday, January 13, 2003

گر اخرین فریب تو ای زندگی نبود................ اینک هزار بار رها کرده بودمت
زان بیشتر که باز مرا سوی خود کشی.................. در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت
هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید............... اغوش گرم خویش برویم گشاده ای
دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست................. اما در این فریب فسونها نهاده ای
در پشت پرده هیچ نداری جز این فریب.................... لیکن هزار خانه بر اندام او کنی
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت................... او را طلب کنی و مرا رام او کنی
در دام این فریب بسی دیر مانده ام.............. دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش
ای زندگی دریغ! که چون از تو بگسلم........ در اخرین فریب تو جویم پناه خویش
(شعر از نادرپور )



Sunday, January 12, 2003

صدایم کردی تا بدانم نمی شنوم
نگاهم کردی تا ببینم که هیچ نمی بینم
و مرا از دنیایم ربودی
تا بخندم.......اگر چه کار من گریستن است
ولی تو...........تو مجبور نیستی بخندی
اگر................می خندی
مرا بگذار تا بگریم..........
اگر من......... می خندم...........
برای این نیست که براستی شادم
هر خنده من
عصیان و انفجار بغض من است
حال تو بخند
بگذار همه در جنب و جوش باشند
انچه من میخواهم
با هیچ گریستن
و از هیچ گریستن است
که همواره انرا داشته ام



Thursday, January 09, 2003

وقتی کنار رودخانه بودم
نگاهم به قله بود
وقتی به قله رسیدم
محو تماشای رودخانه شدم

**********************************

فرهاد
نقش خویش!
به کوه کند
شیرین بهانه بود

دیوارها بلند
دیوارها سیمانی
حصارها تو در تو
اینجا جز صدای کلاغ صدای هیچ پرنده ای نمی اید
دلم برای صدای گنجشک ها تنگ شده
اتاقی کوچک
اتاقی ساکت
اینجا از هیچ روزنه ای نوری نمی تابد
دلم برای پنجره تنگ شده
دلم برای موسیقی تنگ شده
گنجشک ها .پنجره . موسیقی و من دوستان قدیمیم
دلم برای دوستان قدیمی تنگ شده!!!!!!!!
04Jan2003,Kordan

امدی؟؟
امدی؟؟
اره.......اومده .....
چه شب زیبایی!
چه مسرورم امشب...

موسسه خیریه توانبخشی معلولین ذهنی تهران مقدم مهمانان محترم را گرامی می دارد
یه جمع دوستانه........یه جمع صمیمی.....چهره های مهربان رو تو لابلای انها زیاد می شد دید
این دومین برنامه گروه صهبا بود ....دومین بار بود که این عزیزان شادی رو به دلها و خنده رو به لبان انان می بخشیدند
جای همه شما ایثارگران دیشب اونجا خالی بود البته تا فردا شب این برنامه ادامه خواهد داشت
به امید دیدار



Friday, January 03, 2003

سيم بريده سازم را
دوباره تعمير مي كنم
با شيوه اي تازه دوباره مي حوانم
سرود قديمي عشق را
با دسته اي بنفشه
باغ را
از خواب زمستاني
بيدار مي كنم
كابوس بلبل را
با بوي گل سرخ
به رويا بدل مي كنم
و
كنار تو مي نشينم
چشمانت تقويم روز هاي گذشته است
روزهاي تلخ
اين روزها را
از نگاه تو چگونه جدا سازم؟

××××××××××××××××××××××××××

مسافر خسته نشست
با كولباري از غم و شادي
خنده و حسرت
شهامت و ترس
گفتم چرا لبريز از تضاد؟
گفت: زندگي ابنست!!!!!!!!!!

××××××××××××××××××××××××××



Thursday, January 02, 2003

بند به پایم زدند که بمانم
گسستم و رفتم
تو بال دادیم برای رهایی
رها گشتم و ماندم

********************************

اواز بلبل امروز
اواز هر روزی نیست
دیروز برای! گل می خواند
امروز به یاد! گل
به یاد گل!

******************************

امشب شب زانویه است!!!!
سال نو مسیحی بر شما مسیحیان مبارک......
امشب بهانه ای است برای شاد بودن و دور هم جمع شدن.........بنا به عادات و رسومات گذشته ......
خانه تکانی...تهیه لوازم نو....لباس نو ........شیرینی و اجیل............میز شام انچنانی..
ولی در چنین لحظاتی چه خوب است به یاد دخترک کبریت فروش هم باشیم ........
به یاد پیرزنی که به تنهایی منتظر پاپانویل پای شومینه نشسته و بالخره امسال هم موفق نمیشه پاپانویل رو ببینه...
به یاد....................
صدای موزیک...........رقص و.......بوی شراب و..........هیچ کدام باعث نشد که به کبریت فروش و مادر بزرگ تنها و/
فکر نکنم
به امید روزی که خوب ببینیم و بی تفاوت از کنارش نگذریم
30ِDec2002,Tehran



Monday, December 30, 2002

دلم یک چشم داشت
اندیشه ام هزاران چشم
دلم فقط ترا می دید
اندیشه ام تمام جهان را
با اندیشه ام به راه شدم!

******************************

دیدار ما
چون اب و ماه
چه دور!
چه درهم!

*****************************

اجر ها را شمردم یکی یکی
همان تعداد همیشگی
پروانه ای کوچک و خاکستری
بر شانه ام نشست
رنگ پتو!
رنگ دیوار کهنه زخمی!
رنگ روزهایی که می گذرد!



Tuesday, December 17, 2002

امروز شنيدم كه رفته اي
و دلم باز شكست
و تنم باز گريست
و نگاهم پي ياري گم شد
من چه تلخم امروز.....
من چه تلخم امروز.......
تلخ..............
تلخ..............



Monday, December 16, 2002

اسمان رنگ دیگری به خود گرفته. می گویند اسمان همه جا ابی است ولی من می گویم که اسمان همه جا یک رنگ نیست بعضی جا ها رنگ غم به خود گرفته و گاهی هم بی رنگ بی رنگ و شاید بی احساس. ولی گاهی هم رنگ زندگی دوباره و شادی را به خود می گیرد. ولی افسوس اری افسوس که گذشت ان روز ها.........
اسمان بلند بالای سر من رنگ تیره ای به خود گرفته و با تمام وجود مایل است از ته دل ببارد. اری زندگی من با چرخش فلک در گردش است تا شاید کوکب هستی اش را با ستاره اقبال قرین سازد. ولی فایده ای ندارد چون غبار اندوه از روی شهر غریب کنار نمی رود و هر لحظه بیشتر و بیشتر می شود و غم از دل اسمان چون ریگهای روان همه جا می نشیند. گر چه بوی گلهای محمدی را با خود دارد ولی خاک زبان یکرنگی و بی ریایش را از دست داده.
اری در این میان جای راستی و صداقت خالی است به کجا می توانم بگریزم؟ ایا در میان این تاریکی که هر طلوع و غروب با زبان غم اغاز می شود می توان شاهد طنین دل انگیز فرشته ای از اسمان بود؟
اما افسوس قله ای که انتخاب کردم همچون تپه ای شنی فرو ریخته و ریا در وجود همه ریشه دوانده و یاس و نومیدی را بر دلها چیره ساخته !!!!!!!!
چگونه اسمان سیاه را سیاه نبینم؟ میدانم زندگی برای دوست داشتن است میدانم که....................
باید سلامی دوباره به زندگی کرد باید زندگی را دوست داشت باید..............باید.............باید

وعذه ي من با ليلي محقق شذني نيست
و تازيانه در محل عشاق سرگرم كار خويش است
لبانش اغشته به خون است
و قلبم فرياذ مي زنذ
من كشته راه تو هستم
اگر از شب بپرسي
ساعات بر من سجذه كرذنذ
ذر قتلگاه عشق
ذرباره عشاق
نيك سخن گفتند
لبان ارغواني اش
ذستمال عشقم را رنگين كرد
و دستمال
مرا اغوا كرد
اثار دندانهايش بر ان هنوز باقي است
تا كي با ديده ات دل ها را عاشق سازي؟
دنيا براي ما عاشقان
بيهوده است
ذر شبي كه سخن گفتن در ان بسيار بود
شهرت
به هنگام جزر
بر شن ها سطري نگاشتم
و همه روح و عقلم را بدان سپردم
در هنگام مد باز گشتم
تا بخوانم
و بجويم
ليك در ساحل چيزي نيافتم
جز ناداني خويش...........



Sunday, December 01, 2002

عشق از ان رو در دل شما به وديعه گداشثه نشده تا همانجا بماند. مادامي كه عشق را به ديگران نبخشاييد عشق نيست



Monday, November 25, 2002

سلام،این یکی فقط بزای تست است


spacer